سه شعر !
نوشته شده توسط : عسل

این سه شعر رو بخونین و حتما بگین که مقصر نابودی این عشق کیه !

 

*شعر اول رو حمید مصدق گفته بوده که فکر کنم همه خوندن یا شنیدن :*

*تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من كرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان می دهد آزارم
و من اندیشه كنان غرق در این پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سیب نداشت


**بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داده:*

*من به تو خندیدم
چون كه می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیك
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تكرار كنان
می دهد آزارم
و من اندیشه كنان غرق در این پندارم
كه چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت


**و از اونا جالب تر واسه من جوابیه که یه شاعر جوون به اسم جواد نوروزی بعد از
سالها به این دو تا شاعر داده
که خیلی جالبه ( این مطلب رو اتفاقی توی وبلاگ همین آقا خوندم ) بخونید
:*

*دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت*
 





:: بازدید از این مطلب : 967
|
امتیاز مطلب : 108
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : 25 آبان 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
feri در تاریخ : 1389/10/3/5 - - گفته است :
از اینکه میبینم با مصدق آشنا شدی خیلی خوشحالم عسلک.... وبلاگت خیلی باحاله!! شعر سوم رو نخونده بودم اما باید بگم تقصیر هیچکس نیست بجز زمان!! راستش بعضی وقتا بچه ها زیادی عجله دارن واسه همین باباهاشون دنبالشون میدوم عشقشون هم میافته زمین... البته این نظر منه!!

/weblog/file/img/m.jpg
amin در تاریخ : 1389/10/3/5 - - گفته است :
سلام.چطوري؟
وبلاگ خيلي عالي داري.نوشته هات هم قشنگ هستن.
خوشحال ميشم بهم سر بزني.اگه دوست داشتي لطفا تو نظر سنجي شرکت کن.
در ضمن تبادل لینک هم میکنم اگه موافقی منو با نام بهترین ها لینک کن.
فعلا خدافظ


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: